به نام خدا
( خاطرات دوران انقلاب در شهر جهرم )
“” برگرفته از کتاب دایی محمد “”
— بخش دهم —
راوی محترم : جناب آقای حاج محمد سوادی
(( نارنجک فیتیله ای و ارتقای آن به نارنجک ضربه ای )) قسمت چهارم

من در پشت بام با دلهره ای که به انرژی مضاعف به دلیل صحیح عمل کردن نارنجک بدل شده بود ، نظاره گر عجز و سردرگمی آن خائنان بودم . البته به دلیل وجود درخت ها و دیوارها نمی توانستم به وضوح تماشاگر اوضاع باشم . به هر روی ، با حس رضایت ، شادمانی و آرامشی که گویی تمامی وجودم را در آغوش گرفته بود به رختخواب رفتم . خدای بزرگ را شاکر بودم ، ابتدا به دلیل حفاظت از جانم هنگام به زمین خوردن با نارنجک و سپس شناخته نشدن از سوی مأموران رژیم . این امر میسّر نمی شد مگر با اراده ی حق تعالی که در قرآن مجید می فرماید : ” و ما رَمَیتَ إذ رَمَیت ولکِنَّ اللهُ رمی ” آن شب با فراغ بال ، دیده به هم نهادم .
آن زمان به حدی مسائل امنیتی را رعایت می نمودم که ، جریان وقوع این حادثه را حتی برای نزدیک ترین دوستانم فاش نساختم . اما بعد ها ، آقای ” اکبر مسعودیان ” که منزل ایشان در کوچه ای بود که مأموران گاز اشک آور زده بودند ، گفت : من متوجه جریان شده بودم و فهمیدم که این اوضاع می تواند برخاسته از اقدامی از سوی شما باشد . پس از انجام هر عملیات ، احساس شور و شعف می کردیم که اگر زندانیانِ در بندِ رژیم پهلوی کاری از دستشان بر نمی آمد و قامتشان در زیر بار شکنجه و سختی خم شده بود ، ما توانسته ایم یک گوشمالیِ هر چند اندک به دژخیمان بدهیم . شب هایی که سعی می کردیم به نحویی مأموران را ادب نماییم ، از فردای همان شب ها ، احساس می شد که سربازها کمی عبرت گرفته و با مردم مهربان تر رفتار می کنند . همچنین سعی می کردند عملی انجام ندهند که احساسات انقلابیون تحریک شود .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up