به نام خدا

( خاطرات دوران انقلاب در شهر جهرم )
“” برگرفته از کتاب دایی محمد “”
— بخش چهاردهم —
راوی محترم : جناب آقای حاج محمد سوادی
(( حمل دینامیت از جهرم به قم )) قسمت سوم
اندیشه ی بازداشت ، زندان و شکنجه ، روحم را آزار می داد و در ذهنم ، پاسخ هایی برای پرسش های احتمالی آنان آماده می ساختم … کمی گذشت… ناگهان جیپ حرکت کرد و رفت ! اضطراب من تا حدی تسکین یافت . فرصت را غنیمت شمردم و با آن وسایل سنگین ، پیاده به راه خود ادامه دادم چرا که از ایستادن در آن محل و احتمال بازداشت ، بهتر بود . به هر سختی بود خود را به کوچه های آن طرف خیابان پل رسانیده و به موازات خیابان صفائیه از طریق کوچه ها به راه خود ادامه دادم . صندوق خرما را به حاج کاظم حبیب اللهی تحویل دادم . آن صندوق گرچه سنگین بود اما شاید سبب خیری شد که مأموران به من مشکوک نشوند . سپس برای رساندن دینامیت ها به منزل دوستم رفتم و مأموریت خود را انجام دادم .
لطف پروردگار بزرگ شامل حالم شده بود که توانستم مسیر جهرم تا قم را به دور از هر اتفاق ناگواری سپری نمایم و برنامه های خود را عملی سازم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up