به نام خدا

( خاطرات دوران انقلاب در شهر جهرم )
“” برگرفته از کتاب دایی محمد “”
— بخش پنجم —
راوی محترم : جناب آقای حاج محمد سوادی
(( به آ تش کشیده شدن مغازه مشروب فروشی در جهرم )) — این خاطره تا حدودی خلاصه گردید —
زمان زیادی از راهپیمایی ها ، تظاهرات و ابلاغ پیام های مختلف سیاسی – مذهبی شخصیت های تآثیرگذار می گذشت و تجدید حیات دین ، حداقل در داخل کشور به گوش همه رسیده بود ، اما برخی از افراد کج اندیش و کوته فکر که اکثراً معاند انقلاب نیز بودند ، آن را باور نداشتند و برخی از آنان علاوه بر این که روح خود را در معرض فساد و تباهی آن رژیم رو به زوال قرار داده بودند ، سعی در مغشوش کردن افکار عمومی نیز داشتند و موجب ترویج فساد در جامعه می شدند ، این روند برای انقلابیون قابل قبول نبود . مسائلی چون انتشار فیلم های مبتذل و منافی اخلاق ، مغازه های مشروب فروشی ، مجلاتی با محتوای ضد دینی و…
یک مغازه مشروب فروشی در خیابان پارکینگ ( خیام فعلی ) وجود داشت که کارش نیز رواج یافته بود . این وضعیت برای مردم نجیب و مومن ، غیر قابل تحمل بود و برادران انقلابی تصمیم گرفتند تا آن پایگاه فساد را شبانه به آتش بکشند . برای این کار نیاز به آماده سازی امکاناتی بود . یکی از دوستان ، خانه ای خالی از سکنه را در اختیارمان قرار داد . با توجه به این که آن زمان کارکنان جایگاه سوخت ، بنزین را در ظرف به کسی نمی دادند ، ما مجبور بودیم یک باک موتورسیکلت را پر از بنزین کنیم و پس از تخلیه ، دوباره فرد دیگری را یه پمپ بنزین روانه سازیم تا نهایتاً حدود ۱۰۰ لیتر بنزین آماده شد ، که برای ایجاد غلظت و پایداری مواد در آن ، از ترکیب های شیمیایی نیز استفاده نمودیم . همیشه روبروی مشروب فروشی ، یک ماشین حکومت نظامی و تعدادی از سرباز ، حضور داشتند . از ساعت ۸ شب تا ۵ صبح منع رفت و آمد عمومی برقرار بود ، لذا ما از مقابل آن محل نمی توانستیم کاری را از پیش ببریم . باید پس از طی مسافت نستاً طولانی ، مواد لازم را شبانه از کوچه ، پس کوچه ها و باغ ها به پشت دیوار مغازه می بردیم و چون در آن حوالی هیچ مغازه و منزل مسکونی نبود ، لذا خیالمان راحت از این که به کسی آسیبی نمی رسید . حدود ۱۵ نفر از جوانان انقلابی ، علاوه بر حاج محمود شجاعی و حاج حسین فانیانی ، برای انجام این کار اعلام آمادگی نمودند . در جمع ما شهید عبدالرضا مصلی نژاد هم حضور داشت که با لطیفه های نمکین خود و روحیه طنز پردازی که داشت ، گویی به کلی دلهره را از وجودمان می ربود و روحیه ما را برای انجام این عمل ، تقویت می نمود . کار شروع شد و بنزین در اطراف و داخل مغازه ریخته شد و همگی به سرعت دور شدیم و سپس با پرتاب یک کوکتل مولوتف ، تمامی آن مکان لبریز از تعفن ، به آتش کشیده شد . زبانه های آتش تا تاج نخل های سر به فلک کشیده اطراف ، می رسید و تا این که ، الحمدلله این پایگاه فساد به کلی از بین رفت .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up