به نام خدا

( خاطرات دوران انقلاب در شهر جهرم )
“” برگرفته از کتاب دایی محمد “”
— بخش ششم —
راوی محترم : جناب آقای حاج محمد سوادی
(( شعار نویسی ))
شب هنگام ، وقتی که کوچه ها و خیابان ها در خلوت و سکوت غرق می شد ، به دور از چشم مآموران با قراردادن چند نفر از دوستان مورد اعتماد در سر کوچه ها ، با دستانی که گویی از دلهره ، خون در رگهایش منجمد شده بود ، شروع به شعارنویسی بر دیوارها می کردیم .
متن ها معمولاً این گونه بود “” مرگ بر شاه ، نابود باد سلطنت پهلوی ، برادر ارتشی چرا برادر کشی ؟ جواب گلوله ، گلوله است و … “” ( این شعار معمولاً جایی نوشته می شد که در دیدرس مآموران نظامی باشد .)
ما در همه ی امور انقلابی و از جمله شعارنویسی ، سعی می کردیم با کمال دقت پیشروی کنیم که از سوی مآموران شناسایی نشویم و بتوانیم به فعالیت های خود ادامه دهیم . به صورت دائمی به همه دوستان تذکر داده می شد که نقشه های گروه را در جایی فاش نکنند و اطلاع رسانی ها در خصوص کوچه ها و محله های امن ، هر روز صورت می گرفت ، چرا که متآسفانه گاهی مشاهده می گردیم بر اثر بی احتیاطی ، بعضی از مبارزان ، دستگیر می شدند .
شعارهای انقلابی ، معمولاً در کوچه ها نوشته می شد چرا که خیابان ها بیشتر در معرض دید عموم مردم و سربازان رژیم بود و می توانست به لحاظ امنیتی برای ما مشکل ساز شود .
مسئولیت نگارش اغلب شعارها با من بود ، یک روز راهپیمایی گسترده ای در سطح شهر شکل گرفت و به گمانم روز تعطیل و یا جمعه بود ، بنابراین اکثر مردم می توانستند شرکت داشته باشند و البته اداره ها و مدارس ، همگی در حالت اعتصاب و تعطیلی قرار داشتند . در ابتدای راهپیمایی ، ” آقای ابراهیم مصطفی دخت ” که بعد از انقلاب اسلامی در جنگ تحمیلی ، روح پر سعادتش به سوی بارگاه حقانیت عروج کرد و به جمع شهدا پیوست ، به من گفت : شما باید همزمان با راهپیمایی مردم ، روی دیوار خیابان ها شعار بنویسی !
به وی گفتم : بهتر است فرد دیگری این کار را عهده دار شود ( علت مخالفت من با این کار ، شناسایی چهره و یا دست خطم از سوی نیروهای شاهنشاهی بود و در صورت مشاهده ی واژه های نقش بسته بر دیوار ، تشخیص می دادند که دیگر شعارهای شهر در محله های دشتاب و کوچه های آن حوالی نیز ، توسط من نگارش شده است )
در عین حال ، دلشوره و اضطراب را به جان خریدم ، کار را آغاز کرده و تا حدی که می توانستم ، دیوار اطراف خیابان ها را با رنگ فشاری ( اسپری )شعارنویسی کردم .
خوشبختانه راهپیمایی ، با شکوه ، آرام و بدون درگیری برگزار شد . هنگام غروب ، یکی از مآموران شهربانی که با پدرم آشنایی داشت به نزد ایشان آمده و گفته بود که امروز پسرت را در راهپیمایی شناسایی کرده اند و پی برده اند که شعارنویسی ها ، توسط وی انجام شده است و قصد بازداشت او را دارند ، بهتر است که جهرم را ترک کند و مدتی پنهان بماند تا آب از آسیاب بیفتد ! پدرم فردای آن روز ، موضوع را برای من شرح داد ، بنابراین به شیراز رفتم و (الحمدلله ) مشکلی پیش نیامد و این جریان ، سپری شد .
 شهید والامقام ابراهیم مصطفی دخت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up